محل تبلیغات شما
پسربچه ای پرنده زيبايی داشت. او به آن پرنده بسيار دلبسته بود. حتي شب‌ها هنگام خواب، قفس آن پرنده را كنار رختخوابش می‌گذاشت و می‌خوابيد. اطرافيانش كه از اين همه عشق و وابستگی او به پرنده باخبر شدند، از پسرک حسابی كار می‌كشيدند. هر وقت پسرک از كار خسته می شد و نمي‌خواست كاری را انجام دهد، او را تهديد می كردند كه الان پرنده اش را از قفس آزاد خواهند كرد و پسرک با التماس می‌گفت: نه، كاری به پرنده ام نداشته باشيد.

تنهایی ارام و بی صدا

ریشه‌ی بیقراریها

چند دقیقه ارامش...

پرنده ,پسرک ,كه ,قفس ,كاری ,كار ,به پرنده ,آن پرنده ,او به ,می كردند ,تهديد می

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دانشجویان معماری میم قانون اساسی آینده ایران